برای دیدن ادامه تصاویر به ادامه مطلب بروید...



ادامه مطلب

برای دیدن ادامه تصاویر به ادامه مطلب بروید...



ادامه مطلب

پدر ما خیلی مهربان بود، خیلی، مثل همه پدر ها. مادر ما که در سن 25 سالگی فوت کردند و به رحمت خدا رفتند ایشان خودشان در کارهای خانه کمک میکردند،روز هایی که روزه میگرفتیم خودشان برای ما افطار درست میکردند و ماهم برای این که ایشان افطاری درست میکردند با شوق روزه می گرفتیم، ایشان حتی شبها ما را بیدار نگه می داشتند و میگفتند میوه بخورید،تا روزها بخوابیم و روزه برایمان سخت نشود. به زندگی خیلی میرسیدند، خودشان خرید های خانه را میکردند،میوه رابا سبد میخریدند و وسط حیاط میگذاشتند،میگفتند بخورید تا سیر شوید. با آن همه مشغولیتی که داشتند شبی 10 دقیقه ما را جمع میکردند و برای ما صحبت میکردند. حتی چون طبیب ماهری بودند طبابت ماراهم خودشان برعهده داشتند.

من 17 ساله بودم که ایشان فوت کردند، من خیلی ازشون راضی ام ، خیلی.

 

 

مختصری ازنقل خانم فاطمه انصاری فرزند شیخ.

منبع: کتاب سوخته ، نوشته شیخ محمد جواد انصاری همدانی



تاريخ : سه شنبه 13 بهمن 1394برچسب:شیخ انصاری, همدانی, شیخ, زندگی, اسلامی, روحانی, آخوند, سبک زندگی, | 11:22 | نویسنده : مرتضی |

(شیخ انصاری همدانی) توی خانه نمیگذاشت کسی استکان چایی برایش ببرد ، خودش چایی می آورد، سفره میگذاشت.همسرشون مریض بود و نمیتوانست در خانه کار کند ولی آقا بروز نداده بود.

پدر و مادرش میخواستند ببرندش، چون میدانست میبرندش مریض خانه. خودش تا آخر نگهش داشت تا مرحوم شد. وقتی ما بودیم همه کارها را خودش میکرد و خودش برامون غذا میپخت.

به نقل از مرحوم دولابی شاگرد ایشان.

و مسلما این چیزی جز عشق و علاقه به خانواده برای رضای خدا نیست!!

و این سنت مردان خداست...

 



صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد